زندگی کردن با افکار و البته احساساتی که در درون انسان عاشق وجود دارد، تفاوت بسیار زیادی با دیگران دارد. به خصوص که او عاشقی باشد که دردها و ناراحتی های زیادی در قبال عشق خود تحمل نماید. در این صورت حقایقی برایش روشن می گردد که امکان گفتن آنها هم نیست و همیشه در درون او باقی مانده و زیر خاک نیز مدفون می گردد. چه می توان با همچو افرادی سخن به میان اورد که خودشان پر از اندوه و دردهایی هستند که در طریقت عشق و دیوانگی بر آنها می گذرد. اصلاً نباید با آن افراد صحبت کرد و بهتر است که به حال خود باشند و تنها کسی که می تواند کمکی برای آنها نماید، همان معشوق او می باشد نه فرد دیگر. هر دردی را بایستی با داروی خود برطرف نمود، و الا کارهای دیگری فایده چندانی نخواهد داشت. بازگو نمودن این حرفها می تواند وجود من و هر عاشقی مثل من را به کلی از پا در آورد، ولی باید گفته شود و ناراحتی های عاشقی در قالب خودم معلوم گردد تا شاید فرد دیگری در این دنیا پیدا نگردد که این همه درد و ناراحتی بکشد. عشق را نمی توان جور دیگری تعبیر نمود و البته نمی توان مفهوم و ذات آن را عوض نمود که برای همه افراد غیر قابل تغییر و ثابت است. هر چند می توان نگرش مختلفی به آن داشت و هر کسی بر حسب درک خود به آن توجه نماید. ولی دیگر نمی توان دو مفهومی را بیان نمود که متناقض با هم باشند که در این صورت در عشق یکی از دو طرف باید شک نمود. زبان و دل تمام عاشقان با هم یکی است و البته درد و حتی شادیهای مشترک زیادی دارند. همین که انسان برای همیشه خودش را وابسته به فرد دیگر می داند و حتی بدون او حاضر به خودکشی نیز می گردد و تحمل دنیا نیز برایش سخت می گردد، نشان از شدت ناراحتی های حاصل از آن است. اینکه همه زندگی انسان برایش یک فرد معنا می گردد و بدون او نمی تواند دنیای بیرون را برای خود ترسیم نماید و قابل توجه هم این است که دیگر برگشتی ندارد و برای همیشه در این حالت می ماند و چاره دیگری نیز نمی توان یافت. دوست داشتن واقعی و عاشق بودن، چیزی نیست که زمانی که انسان بخواهد پیدا شده و زمانی که بخواهد از بین برود که این دیگر عشق نیست و تنها نوعی نگرش انسان به فرد دیگری می باشد که می تواند در قالب همه افراد تعریف گردد. عشق یعنی اینکه همه چیز را به خاطر یک نفر خواستن، همه چیز را به خاطر یک نفر داشتن، خواستن دنیا تنها با وجود معشوق خود و مفاهیم دیگری که فقط در خود انسان عاشق می توان پیدا نمود و البته تعبیر درستی نمود. نمی توان این مفهوم را در قالب انسانی دیگری یافت که امکان آن اصلاً وجود ندارد. باید عاشق بود تا درد و شادی عشق را درک نمود. باید عاشق بود تا تفاوت بین بودن و نبودن را درک نمود. شرایط بسیار سختی است که انسان را تا نهایت به بن بست می کشاند و راه پیش برایش باقی نمی گذارد. البته نیازی هم به این نیست و زندگی و بودن هر عاشق دلسوخته ای فقط در کنار معشوق خود معنا دارد و غیر آن نمی تواند لحظه ای زندگی در دنیا را اختیار نماید و روزی باید با دست خود یا تقدیر دنیا را ترک نماید.