های عاشق
های عاشق خسته من ، دستت را بگذار بر روی دل من. میبینی که
من نیز مثل تو خسته ام ، میبینی که من نیز مثل تو با غمها نشسته ام. آهای
عاشق خسته من ، عاشق دل شکسته ات شده ام ، ببین مرا که محو نگاه زیبایت شده
ام.
من اینجا و تو آنجا هر دو دلشکسته ایم ، تا اینجا هم اگر نفسی
است برای هم زنده ایم. من برای تو میشکنم و تو برای من ، راه راست بی
فایده است ، تقلب میکنیم تا زندگی مات شود در این دایره غم… آهای عاشق خسته
من ، شب آمده و باز هم یاد تو در دلم ، ستاره ها خاموش ، من مانده ام و
وجودم که در حسرت است ، در حسرت یک آغوش …. آغوشی که لذتش تنها با تو است ،
دنیا خواب است ، کاش بودی که بیداری ام تا سحر عادت است. آهای عاشق خسته
من ،کجا میروی ، جایی نداری برای رفتن ، همه جا ماندنیست ، جز اینجا که
نمیتوانیم بمانیم برای هم…. شعر غم میخوانم و اشک در چشمانت ، غم برای یک
لحظه رود درمان میشود آن درد حال پریشانت. من برای تو فدا میشوم و تو برای
من ، همه وجودم فدایت ، تو آرام بمان تا خیالش راحت شود دل من.. آهای
سرنوشت ، با ما هم؟ ما که در زندگی به ناحق باختیم و چیزی نگفتیم، در آتش
عشق سوختیم و باز هم سکوت کردیم ، با غمها همنشین بودیم و با حسرت نشستیم ،
هر چه رفتیم، آخر راه بن بست بود و باز هم نشکستیم! رفتیم و رفتیم تا آخر
راه ، آخرش پیدا نشد و ما نشستیم چشم به راه… آهای عاشق خسته من ، دستت را
بگذار در دستان من … میبینی که تا اینجا هم با تو ماندم، گفته بودم تا آخرش
، آخر قصه را هم برایت خواندم….