بزار خيال كنم ................

بزار خيال كنم هنوز ترانه هامو ميشنوي

هنوز هوامو داري و هنوز صدامو ميشنوي

بزار خيال كنم هنوز يه لحظه از نيازتم

اگه تمومه قصمون ! هنوز ترانه سازتم

بزار خيال كنم هنوز پر از تب و تاب مني

روزا به فكر ديدنم شبا پر از خواب مني

بزار كنم خيال كنم توي دل تنگيهات

غروب كه ميشه ياد من ميفتي

تويي كه قصه طلوع عشقو

گفتي و دوستت دارمو نگفتي

بزار خيال كنم منم اونكه دلت تنگه براش

اونيكه وقتي تنهايي پر ميشي از خاطره هاش

اونكه هنوز دوستش داري اونكه هنوز همنفسه

بزار خيال كنم منم اونيكه بودنش بسه

دوباره فال حافظ و دوباره توي فالمي

بزار خيال كنم بزار اگر چه بي خيالمي



بزار كنم خيال كنم توي دل تنگيهات

غروب كه ميشه ياد من ميفتي

تويي كه قصه طلوع عشقو

گفتي و دوستت دارمو نگفتي
[ چهارشنبه بیست و هفتم آذر 1392 ] [ 19:12 ] [ نوید جنگی زهی ] [ 2 نظر ]

وقتی بهت گفتم دوستت دارم....

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم







قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...







*







وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم







سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از







این که منو از دست بدی وحشت داشتی







*



وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..







صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و







گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه







*







وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه







راستی راستی دوستم داری







.بعد از کارت زود بیا خونه







*



وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم







تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان







وقت اینه که بری







تو درسها به بچه مون کمک کنی







*







وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که







بافتنی می بافتی







بهم نکاه کردی و خندیدی







*







وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند







زدی...







*







وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی







صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50







سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم



بود











*



وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد







اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری















به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری







و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی







چون زمانی که از دستش بدی







مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی







اون دیگر صدایت را نخواهد شنید